میزند نگاه خسته ای مرا صدا
از درخت پیر ارزو
مرگ را برای من بچین
ریشه های پیر ان درخت
ز عمق عمر او تنیده بود
چه روزها بر این درخت
میوه های عاشقی رسیده بود
چه روزها شکوفه ها
نشسته بر درخت
از بهارها سروده بود
حال اینچنین
میوه های مرگ
در انبساط ساقه های ارزو
چرت میزنندو من
مرگ را ز سطح ایینه
به چشم خویش ،خواب دیده ام