حسو حالم را فقط باران میداند
بارانی در کویر
.....
دل ابرها تنگ می شود
و تمام سکوتشان با فشار بغض بلورین میشود
و قطره قطره حرفهایشان
بر زمین خشک میرسد
کویر که گویی بیگانه ایست
اشنای غریب را به اغوش میکشد و ترک میخورد از تمام
بغضها و سکوتهای نگفته
.و اینک من
دلم تنگ میشود
از تمام حرفهای نگفته
با سکوت های مداوم
و فشار بغض ها
همچون قطرهایی از حرف ها و کلمات بلورین
بر صحنه سفید و صاف برگه های کاغذین
بارش میکنند
و شعر میشوند
و دل کاغذین برگه ها راترک میدهند
این است شعر های من