مگر امروز فردای دیروزنبود؟
آنچه دیروز از فردا انتظار داشتیم را امروز انجام دادیم؟
تو آزادی هر گونه زندگی کنی
اما آزاد نیستی برای دیگری قفس بسازی
و دیگری را زندانی کنی
خیلی چیزها نمیدانم
اما یک چیز را میدانم
میدانم که نباید با ندانسته هایم کنار بیایم
اعتراف کردن پیش هیچ کس به دلچسبی اعتراف کردن پیش خودم نرسیده
مخصوصا انجاهایی که بسیار راه توجیه کردن پیش خودم دارم
چقدر بدست عادت دیگران شویم و بل عکس
و دیگران عادت کنند تا با ما معاشرت کنند و بل عکس
و هیچ گونه طراوتی در احساسات و روابط متقابل مشاهده نشود
زمان میگذرد
دنیا قدم به قدم فرسوده میشود
و همه چیز در گذر است
تو چرا ایستاده ای در برهه ای از تاریخ؟
فرهاد .ا.م
هر وقت می آیم از احساسم جمله بسازم
همچون چیدن پازلی
حرفهایم را کنار هم میچینم
اماگاهی حرفی برای احساسی پیدا نمیکنم
و پازل احساسم ناتمام میماند
لعنت به حروف الفبا
فرهاد.ا.م