دل خانه

انچه مینویسم سقفی است از زندگی من

دل خانه

انچه مینویسم سقفی است از زندگی من

حسو حالم همچون پرنده ایست

که بر روی ابرها لم داده

و به جنبو جوش مورچه ها چشم دوخته

فرهاد.ا.م



  • فرهاد اسدی ملردی

به این میاندیشم که چقدر این مرز بندی ها به زیان تفکرهاست
بیاندیشم
که اگر مرزها جغرافیایی نبوند

چه کسی برای وسعت وطن دیگری رامیکشت

و چه کسی برای دفاع از وطن جان میبیاخت؟
و مرزهای احساسی....
و مرزهای فرهنگی....
و مرزهای دینی....

آیا میشود اندیشید؟

فرهاد.ا.م



  • فرهاد اسدی ملردی


مگر امروز  فردای دیروزنبود؟
آنچه دیروز از فردا انتظار داشتیم را امروز انجام دادیم؟

  • فرهاد اسدی ملردی

بعضی از انسانها برای کار زندگی میکنند
و بعضی دیگر برای زندگی کار
بنگر تو کدامی

  • فرهاد اسدی ملردی
هر وقت سایه ی خودت را دیدی بترس
زیرا به روشنی پشت کرده ای


  • فرهاد اسدی ملردی

تو آزادی هر گونه زندگی کنی
اما آزاد نیستی برای دیگری قفس بسازی
و دیگری را زندانی کنی

  • فرهاد اسدی ملردی

خیلی چیزها نمیدانم
اما یک چیز را میدانم
میدانم که نباید با ندانسته هایم کنار بیایم

  • فرهاد اسدی ملردی

اعتراف کردن پیش هیچ کس به دلچسبی اعتراف کردن پیش خودم نرسیده
مخصوصا انجاهایی که بسیار راه توجیه کردن پیش خودم دارم


  • فرهاد اسدی ملردی

چقدر بدست عادت دیگران شویم و بل عکس
و دیگران عادت کنند تا با ما معاشرت کنند و بل عکس
و هیچ گونه طراوتی در احساسات و روابط متقابل مشاهده نشود

  • فرهاد اسدی ملردی

زمان میگذرد
دنیا قدم به قدم فرسوده میشود
و همه چیز در گذر است
تو چرا ایستاده ای در برهه ای از تاریخ؟

فرهاد .ا.م

  • فرهاد اسدی ملردی

هر وقت می آیم از احساسم جمله بسازم
همچون چیدن پازلی
حرفهایم را کنار هم میچینم
اماگاهی حرفی برای احساسی پیدا نمیکنم
و پازل احساسم ناتمام میماند
لعنت به حروف الفبا

فرهاد.ا.م

  • فرهاد اسدی ملردی

جاهلیت در عرصه جدید قبای روشنفکری بر تن میکند و با تعصب و بی فکری بر اندیشه ای از دیگری بدون تدبر او را بت خویش میسازد و میتازد
این است جاهلیت مدرن

فرهاد.ا.م

  • فرهاد اسدی ملردی

جبر ویران کننده انسانیست 

و جبر جغرافیا بالاترین جبر تاریخ بوده است

مادر انچه به ادمی تحمیل شده است

گویا گریزی از آن به جز اندیشه

به ژرفای تاریخ 

و نگاهی  به پهنای زندگی نیست

کم خردمندیست که آزاد اندیشید و ازادانه زیست

فرهاد .ا.م

  • فرهاد اسدی ملردی

ادمی و عقایدش

تمثیل زیبایی است 

سر و سرا 

عقل و عقیده


ادمی خانه میسازد تا سرپناهش شود از جنس های مقاوم که بر سرش نریزد تا از گزند محیط در امان بماند.

تفکرات ادمی نیز همینگونه است عقایدش را میچیند تا از زمان لذت ببرد و با هر قدم جلو تر رفتن اندیشه هایش در مسیر عقایدی مشخص لذت زندگی را ازن خویش کند..

باید بدانیم خانه ها هرقدرمقاوم تر دوامش بیشتر و تفکرات هم نیز.                       

باید بدانیم نباید ان معماری باشیم که بنایی ساخته باشیم که با بادی در هم بریزد و تفکراتی که با تلنگری از هم بپاشد.

و باید این حقیقت را هم بدانیم که هر چقدر هم مقاوم بسازیم زلزله ای ورای مقاومتش شاید بیاید و با خاک یکسان کند و عقایدی بیاید و یقین های گذشته را به رگ بار اگر و ایا بدل کند 

و این شهامت را داشته باشیم که بر اوار گذشته چنگ نزنیم و از ان دوباره بنا نکنیم و با تعصب به افکار، خود را توجیه و منکر دگرگونی نشویم

 بسازیم انچه نو و مقاوم تر است بر زمین -من-چه منزل چه عقیده....

فرهاد.اسدی.م


  • فرهاد اسدی ملردی

هاای های ای کفش ها
مرا با خود ببر تا آن سر دنیا
مرا با خود ببر آنجا
که دیگر تیشه مردم
نخراشد ریشه من را
های های ای کفشهای پینه بسته
کمی از عمر ما باقیست
بیا خود را به راه دور بسپاریم
بریم آنجا
که دیگر پینه ها
مردم را نخنداند
های های ای کفشها
شما جفتین و من تنها
غم تو ناله های اوست
ولی من پیش غم رسوا
-فرهاد اسدی.م

  • فرهاد اسدی ملردی
بزرگترین راه پیشرفت شهامت است
شهامت گفتن نظرات
و شهامت دفاع از نظرات
و مهمتر شهامت پذیرفتن اشتباه
این است را پیشرفت انسانی
فرهاد اسدی.م
  • فرهاد اسدی ملردی
دوستان من
هر وقت در جمله هایتان به -من -رسیدید کمی مکث کنید و بیاندیشید و سپس ادامه دهید
شاید غرور عجولانه از کنار -من ات- گذر کند
فرهاد اسدی .م
  • فرهاد اسدی ملردی


بی شک پیش امده در جمعی حضور داشته باشیم که فردی با اخلاقی نا بهنجار نظر ما را به خود جلب کرده و بی شک در همان جمع افرادی را می یابیم که اخلاقشان نیکو مشاهده میشود....حال یک سوال ....شما بیشتر افکارتان را به آن افراد نیکو اخلاق معطوف میکنید یا با آن دیگر؟
فرق بین لذت بردن و زجر کشیدن در جمع به نگرش ما بستگی دارد...بدان به هر چه بی اندیشی وسعتش میدهی.....
فرهاد اسدی ملردی


  • فرهاد اسدی ملردی

گاهی اوقات بعضی ها در حرفهایشان به جای خودشان فلانی میگزارند ....
درد دارد ، اینکه کسی روبه رویت ایستاده است که نه تنها به تو اعتماد ندارد بلکه کسی دیگری قابل اعتماد تر از تو ندارد...
(فرهاد اسدی م)

  • فرهاد اسدی ملردی

آیینه را بشکن هزار تکه اش کن ... از هزار زاویه خودت را بنگر...
چشم از دیگران بگیر و به خودت بدوز ....کجای دنیا ایستاده ای ؟

فرهاد اسدی م

  • فرهاد اسدی ملردی

انسان در لحظه زنده است....
انسان دیروز مرده است....
انسان فردا شاید متولد نشود...
فرهاد .ا.م

  • فرهاد اسدی ملردی

رها شدن همیشه دلیل بر ازادی نیست...گاه در هست های نابودکننده نیست شدن است.
فرهاد.ا.م

  • فرهاد اسدی ملردی

آغاز نکردیم و پایان نمیپذیریم
در قدمهایمان خاک هستی را سفت تر و هوای اطرافش را میشکافیم
در نگاهمان شاید قرنها فرسایش راوشاید قرنها جاودانگی را  به ذهنمان میکشانیم
میشنویم امواج هستی را که گاهی مارا به صلح و گاهی به ستیزه دعوت میکند
راستی ما کجای جهان ایستاده ایم؟
ایا از گذشته ما میشود اینده خود را بیرون بکشیم ؟
-اغاز نکردیم رهی که پایان دهیم به آن...
آغاز شد نه با اختیارمان
پایان کجاست ؟در رهی که ندیده ایم...
پایان کجاست؟در انتهای زمان....-
قدم میزنیم و میشنویم و مینگریم و از آن..
فقط زبان است که میتواند هستی را از وجودمان اگاه سازد...
صدای صوت میرساندمان به قرنها ....
ما جاودانگی را زندگی میکنیم
و این جاودانگی را زیرپایمان سفت تر و در برابرمان شکافته ایم و گاهی ان را به وضوح دیده ایم و گاهی شنیده ایم...
هستی خود گواه جاودانگی ماست...
صدای من از انبوه دیدن و شنیدن فقط یک صداست
تا هستی هست و تو هستی ببین که هستی...
دیگر که نیستی هستی تو را به هست ها نشان میدهد...
راستی؟که هستی؟...
دلنوشته ای برای خویش فرهاد .ا.م



  • فرهاد اسدی ملردی

گمان میکنم دوستانی که برای دوستی هایشان تابع زمان و قوانین خاصی هستند برای دوست داشتن و دوست داشته شدن قابل اعتماد نباشند...

.......
دوست راستین کسی است که
زمانی که باید جایی دیگر باشد
برای خاطر شما در کنارتان بماند …

دوست واقعی / ویکتور هوگو ..
............هرکسی ، بهترین هم که باشد ،
اگر زمانی که باید باشد ، نباشد،
همان بهتر که اصلا نباشد ! 
لوییس بونوئل

  • فرهاد اسدی ملردی

فهمیدن و فهمیده شدن این نیست که باب میل تو با تو رفتار کنند یا باب میلشان رفتار کنی

بعضی ها هستند تا سخنی بر خلاف میلشان بگویی میگویند:

تو مرا نمیفهمی

میتوانم یک جمله بگویم:

از من فاصله بگیر ،من برده افکارو اخلاق تو نیستم که باب میل تو رفتار کنم

  • فرهاد اسدی ملردی


اگر از نگاه خسته ای گذر کنی

 

اگر به چاه خشکیده ای نگه کنی

 

اگر به یاد دوست های رفته بسر کنی

 

اگر غروب را سحر کنی

 

باز هم به  این غرور خود

 

که هیچ هیچ هم نبود

 

باز هم دراینه نگه کنی؟

  • فرهاد اسدی ملردی

حسو حالم را فقط باران میداند

بارانی در کویر

.....

دل ابرها تنگ می شود

و تمام سکوتشان با فشار بغض بلورین میشود

و قطره قطره حرفهایشان

بر زمین خشک میرسد

کویر که گویی بیگانه ایست

اشنای غریب را به اغوش میکشد و ترک میخورد از تمام

بغضها و سکوتهای نگفته

.و اینک من

دلم تنگ میشود

از تمام حرفهای نگفته

با سکوت های مداوم

و فشار بغض ها

همچون قطرهایی از حرف ها و کلمات بلورین

بر صحنه سفید و صاف برگه های کاغذین

بارش میکنند

و شعر میشوند

و دل کاغذین برگه ها راترک میدهند

این است شعر های من

  • فرهاد اسدی ملردی


  • فرهاد اسدی ملردی


جنگ جنگ جنگ
از چه این همه ستیز؟
از برای لقمه نان؟
از دهان دیگری؟
بنگ بنگ بنگ
ماشه ای کشیده شد
از شکار طعمه ای
یا نفیر جنگ نو؟

 


  • فرهاد اسدی ملردی

زمانی که می انگاشتم

طلوع ماه شروع میزبانی من است

برای میهمان شدن

به ان طرف کوه ها می اندیشیدم

تخم حرکت در من جوانه زد

و ریشه در وجود من گسترد

برنا گشت و حاصلش

اندیشه های من است

کوه ها را در نوردیم

در وجودم

چراغی روشن شد

که گویی انعکاس خورشیدست

در صعود قله ها

طلوع کرده ام

و اینک

خورشید را به نظاره نشسته ام

  • فرهاد اسدی ملردی