بسان فعل نبودنت با من و خاطره
زمین خشک گذشته را
به سیلاب اینده میسپارند
ابرها سبک میشوند
و بغض ها
لیک خاطره همچو کوه استوار میماند
و این دوران با نبودنت
همیشه پابرجاست
میزند نگاه خسته ای مرا صدا
از درخت پیر ارزو
مرگ را برای من بچین
ریشه های پیر ان درخت
ز عمق عمر او تنیده بود
چه روزها بر این درخت
میوه های عاشقی رسیده بود
چه روزها شکوفه ها
نشسته بر درخت
از بهارها سروده بود
حال اینچنین
میوه های مرگ
در انبساط ساقه های ارزو
چرت میزنندو من
مرگ را ز سطح ایینه
به چشم خویش ،خواب دیده ام
موج هایم اگر به ساحل میرسند و با صخره ها میجنگند و شاید در سختی بی اندازه ی سنگها سر فرو میاورند در وجودم
اما از بین نمیروند
بدان ذره ای از سنگها را در خود اسیر گرفته اند و به زیر پای خود ریخته اند تا بالاتر بیایند و دوباره با سخره نبرد کنند
من در قرنها، دیده ام که دریا بالا میاید و هیچ صخرهای استوار نمیماند
زندگی یعنی مشکلاتت را برای حلش اسیر کنی هر چه هم بزرگ باشد با هر هجوم اندیشه میتوانی ذره ای از ان را حل کنی این است تفسیر موج و صخره